تک موویز

کیم سه‌ هی، پزشک مشهور و مدیر بیمارستان، در پشت پرده رهبری یک شبکه فرزندخواندگی غیرقانونی را بر عهده دارد. او به‌شدت باور دارد که فقط ژن‌های برتر باید بقا پیدا کنند و کودکانی که مطابق انتظارات والدین نباشد را می‌کشد. کیم آ هیون، یکی از کودکانی که از مرگ نجات یافته، حالا علیه او برای انتقام و عدالت مبارزه می‌کند.

پارک سونگ آ، یک دانش‌آموز دبیرستانی است که شب‌ها به‌صورت مخفیانه به عنوان شمن با نام پری چئونجی کار می‌کند. وقتی به گیون وو، پسری که در نگاه اول عاشقش می‌شود، نزد او می‌آید، متوجه می‌شود که او سرنوشتی مرگبار دارد. سونگ آ تصمیم می‌گیرد هر طور شده سرنوشت او را تغییر دهد…

کانگ جه این، زنی موفق از خانواده‌ای ثروتمند، با مدیر جاه‌طلبی ازدواج کرده اما آرزوی زندگی ساده‌تری را دارد. یک اتفاق ناگهانی زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. در همین حین، کیم دو یون، جراح دلسوزی که عزیزی را از دست می‌دهد، تصمیم به انتقام می‌گیرد.

بک سول‌ هی، مادری مجرد و خوش‌بین، پس از آن‌که دخترش درگیر حادثه‌ای می‌شود و به اشتباه به عنوان مقصر شناخته می‌شود، تصمیم به انتقام از مسئولان این بی‌عدالتی می‌گیرد.

یه چهره جدید وار دبیرستان شده و همه چی رو بهم ریخته جه این و هه نا دوباره انتخاب شون رو تکرار میکنن یا تصمیم دیگه ای میگیرن؟

شین جی هیون که تصادف کرده و به کما رفته فرشته مرگ بهش اجازه زندگی دوباره میده ولی به شرطی که بتواند در مدت 49 روز سه نفر را پیدا کند تا برایش خالصانه گریه کنند. برای اینکار او در قالب سونگ یی کیونگ باید این سه نفر را پیدا کند…

داستان شش هنراموز موسیقی مدرسه ای که به دنبال رویای خود در جهت ستاره شدن تلاش میکنند و با وقایع مختلفی روبرو میشوند…

پارک سوک چول، نوه بزرگ یک خانواده جنایتکار، با وجود پیشینه‌اش مردی پاک‌دل است و عاشق اولین عشقش، کانگ می یونگ، دختری با رویای خوانندگی است.

او هی دونگ از کودکی توسط عموی خلافکارش، او گوان سوک، بزرگ شده و اکنون برای او کار می‌کند. وقتی گوان سوک مأموریتی برای بیرون کشیدن گنج از یک کشتی غرق‌شده در شین‌آن دریافت می‌کند، فرصت را برای ثروت‌اندوزی می‌بیند، اما شایعات درباره‌ی کشتی باعث می‌شود افراد زیادی به دنبال آن گنج بیایند.

فروشگاه کافه پرنس درباره زندگی رویاهای ۴ جوان است که در یک کافی شاپ همدیگر را ملاقات میکنند . هان گیول جوانی باهوش است که از وابسته شدن به کسی در زندگی متنفر است . او که از درگیر شدن با کارهای خانواده متنفر است، به توصیه مادربزرگش یک کافی شاپ را مدیریت میکند. او که نمیتواند از اوامر مادربزرگش سرپیچی کند مسئولیت راه اندازی کافی شاپ را میپذیرد و خودش را با کارهای کافی شاپ مشغول میکند ، یک روز اون چان که یک شخصیت غیر قابل پیش بینی دارد را میبیند